تشنه
روزای زیادی گذشت از نبودنت
نه اونقد زیاد که ماه ها وسال ها باشه، ولی برا من و تویی که دور نموندیم این همه از هم، همونقد معنی میده.
دارم فک میکنم که تابحال اینقد دور نبودیم، این همه روز
ولی اینجوری نیست واقعیتش، بوده که یه ماه دور بودیم و خیلی طولانی شده رفتنو برگشتنت
پس چرا ایبار اینقد سخت گذشت م به چشممون اومده و فک میکنیم یه قرن گذشته و منو تو نمیتونیم هیچ کاری برای این دوری و عذاب بکنیم؟
واقعا چراااا؟؟
شاید چون میدونیم قراره هنوزم خیلی طولانی تر از اینی که گذشت بشه بیشتر از روزایی که تا الان گذشته طول میکشه که دوباره تو برگردی.این سختتر میکنه تحمل دوری و عذاب نبودنت رو
انگیزه و امید و دلخوشیم به روزی که میای کمتر شده
چونمیدونم اون روز اونقدام هنوز نزدیک نشده.
ولی خب هرچی که هست خیلیییی لذت داره که اینجوری دلتنگ شدم و بیقراری میکنمو دلممیریزه پایین و استرس اون روزو دارمو مثل یه عاشق ۱۵-۱۶ ساله یه حسای خاص و ناب و شیرینی رو دارم
یه انتظاری که خیلییی سخته ولی تهس یه عجیب بودن خاصی داره
منهمیشه دلمبرا اولین تجربه هامون
اولین حسامون
اولین حرفایی که بینمون رد وبدل شد
اولین شرم و حیا و خجالتامون
برا هرچی که اولین باربود کنارت تجربه میکردم خیلییی تنگ شده بود
برا اون ضربان قلبی که وقتی دفعه های اول میرفتیم بیرون
دستمومیگیرفتی
میبوسیدیم و نمیدونستم باید چیکا کنم و بروم نمیاوردم که چقددد قلبم تپش گرفته و خجالت کشیدم، ولی از درون یه حس عجیب ناباوری و لذتی برام داشت
دلمبراشون خیلی تنگ شده بود
الان انگار دوباره زندگیمون برگشت به همون روزا
دوباره همون حسا
همون هیجانا
همون استرسا
همون تپش
همون حتی خجالت
من فک میکنم دوباره همون خجالت هارو هم دارم
ولی شیرین ترشو، پرعشق ترشو، حریص ترشو، تشنه ترشو
چون میدونم اخر لذت عشق با تو لذت چه وصف نشدنی ایه.
هیچ کینمیفهمه و نمیتونه درک کنه چی میگم. جز خودت
اصلا همین که قصه عشقمون یه قصه ی رازماننده بین خودم خودت که هیچوقت نخواستیم خیلی از حرفام و خاطره هامونو به بقیه بگیم و فک میکنیم اگه بگیم درک نمیکنن دیووونه بازیامونو خودش خیلیییی خاصه
این مطلب در تاریخ: 19 دی 1398 ساعت: 4:4 منتشر شده است